ایمانِ کافر
برای این که بت پرست نباشی، کافی نیست که بت ها را شکسته باشی؛ بایستی خویِ بت پرستی را ترک گفته باشی. نیچه

Friday, March 28, 2003

اگر واقعن خدايی وجود دارد، واگر اين خدا، خدایی یکتا است، در اين صورت همه چيز در اختيار اوست؛ واگر چيزی به نام شر در روی زمين وجود دارد، نمی بايد گفت او اجازه آن را داده است، بلکه می بايد گفت که او خود آن را خواسته است؛ و خدايی که خودش شر را خواسته باشد خدايی ناپذيرفتنی است. اين عذر بدتر از گناه، که شر، کيفری است که به خاطر نافرمانی آدم و حوا در بهشت، نصيب فرزندان آدم شده است، مشکلی را حل نمی کند؛ زيرا اگر آدم گناه نخستين را مرتکب شد، برای اين بود که خدا، خود اجازه یِ آن را داده بود، و بنابراين خودش آن را خواسته بود. در اين صورت اين چه جور خدای مقتدر و عادل و رحيمی است که خواسته است آفريده یِ او مرتکب گناه شود تا وی را بابت آن مجازات کند؟ آيا صحيح تر نيست که اين خدا بپذيرد که عامل اصلیِ نابسامانی های مادی و نابسامانی های معنوی در روی زمين، خود اوست؟
« فـرانـتـس بـوهـل »


نخستين روحانی، نخستين حقه بازی بود که با نخستين ابله ملاقات کرد.
« ولـتـر »


********************************************************

Saturday, March 22, 2003

زنـــدگـــی، جـــنـــگ و دیـــگـــر هـــیـــچ ...
ساعاتی پیش، شبکه یِ خبر جمهوری اسلامی اقدام به پخشِ کامل و همزمانِ کنفرانس خبری-مطبوعاتیِ سخنگویِ دولت عراق کرد، آن هم با ترجمه ی همزمان. واین در حالی است که در این 3 روز گذشته از جنگ، حتا یک بار هم اقدام به پخش کنفرانس های خبری که از سویِ نیروهای ائتلافی ( آمریکا و انگلیس ) انجام شده است، نکرده است. سوال اینجاست که رسالت اول هر رسانه ای که باید بیطرفی در ارائه ی خبر باشد، کجا رفته است؟ کسی در مخالفت دولت ایران با سیاست های آمریکا و انگلیس در قبال عراق شکی ندارد، اما کار مطبوعاتی و رسانه ای، قاعدتن باید از این گونه سیاست ها به دور باشد ( یا من اشتباه می کنم؟ ).
این همه را از آن جهت نگفتم که خرده ای گرفته باشم بر سیاست خارجی دولت جمهوری اسلامی عزیز و نازنین؛ چرا که در طولِ سال های سیاه حکومت این رژیم، اینان بارها و بارها بلاهت خود را آشکار کرده اند. اما آنچه مایه تعجب است این است که اینان حتا در چنین شرایطی که برای همه ی جهانیان مانند روز روشن است که رژیم عراق آخرین نفس ها را می کشد، و هر لحظه به مرگِ خود نزدیکتر می شود، باز بر طبل حمایت از صدام می کوبند؛ و با این توجیه که عراق کشوری مسلمان است و لابد به همین دلیل، صدام نازنین هم برادر دینی ایشان است! و البته برای من که زاده ی جنوب کشورم ( خوزستان ) و سال های خون و نفرت و جنگ هشت ساله با همین برادر صدام را از یاد نبرده ام، سخت دشوار است که جانبداری سفیهانه ی رژیم ایران را از صدامی که مسئول از هم پاشیده شدن خانواده ی من و هزاران خانواده ی دیگر، میلیاردها دلار خسارت به سرزمینم، کشته شدن بیش از یک ملیون نفر و معلول شدن یک و نیم برابر همین تعداد شده است را، به سادگی فراموش کنم و آن را به مسلمان بودنِ برادر صدام ببخشایم. هنوز خوب یادم هست که زمانی که ارتش عراق پا در خاک ایران گذاشت، به دستور همین جناب صدام، هزاران دختر ایرانی که به دست نیروهای عراقی اسیر شده بودند، مورد تجاوز قرار گرفته و سپس به قتل رسیدند؛ و سرنوشت بیش از یکصد و پنجاه هزار دختر کویتی در جریان حمله ی عراق به کویت نیز به همین گونه رقم خورد، به جز این که دختران کویتی را نکشتند و افتخار کشتنشان را به خانواده ی با غیرت و مسلمان کویتی شان واگذاشتند، که تحمل لکه دار شدن ناموس و شرافت خانوادگی را نداشتند لابد...
و من هنوز از یاد نبرده ام آن همه جان های نازنین را که حتمن آن ها نیز چون من و شما، آرزوهای بیکران داشتند و خانواده هایی، که سخت منتظر بازگشتشان از میدان های نبرد بودند؛ انتظاری که هیچگاه پایانی نیافت...
اشتباه نشود! من نمی گویم که جنگ خوب است و لابد باید از آمریکا و انگلیس جانبداری کرد. سخن در این جاست که ما چه دلخوش باشیم و چه نه، جنگی درست در بغل گوشمان آغاز شده است که نتیجه ی آن هم پیشاپیش مشخص است ( برکناری رژیم خودکامه ی صدام )؛ و ابلهیم اگر به دلیل این که با آمریکا مشکل داریم و دشمنیم، در دام تبلیغات دستگاه تبلیغاتی برادر صدام بیفتیم و آن همه جنایت او را نادیده انگاشته و به جانبداری از وی برخیزیم.
رژیم جمهوری اسلامی، البته بارها حماقت خود را در میدان سیاست خارجی به نمایش گذاشته است ( سیاست داخلی و جنایت های از شمار بیرون در داخل کشور که به جای خود)؛ اما در شرایطی که نادان ترین افراد حکومت ایران هم باور به پیروزی عراق و صدام در این جنگ ندارند، جانبداری آشکار و آزاردهنده ی شبکه ی خبر جمهوری اسلامی از صدامی که دستش به خون ملیون ها نفر مردم منطقه آلوده است، با هیچ منطق انسانی خوانایی ندارد.
و یکی دو نکته ی دیگر: اول این که نه به گمان من، که به شهادت آمار سازمان بهداشت جهانی، تلفات انسانی حمله ی نیروهای ائتلافی، به مراتب از تلفاتی که به واسطه ی حضور صدام هر روزه روی می دهد، کمتر است. خواه تلفات مستقیم ناشی قتل های سیاسی و درگیری های نظامی داخلی، و خواه تلفات غیر مستقیم ناشی از سوء تغذیه و بیماری، که خود به دلیل فقر مطلق مردمی است که در اثر سیاست های کسی همچون صدام بدین سرنوشت غمبار دچار شده اند.
دوم این که مردم عراق به نوعی چوب حماقت تاریخی خود را انگار می خورند. روزی که به مناسبت حمله به ایران و تصرف قسمت هایی از خاک ایران و مورد تجاوز جنسی قرار دادن هزاران دختر ایرانی به اسارت گرفته شده، در مرکز شهر بغداد به هلهله و پایکوبی پرداختند، و یا آن روز که جشن غارت مردم کویت را در سراسر عراق بر پا کردند، لابد از یاد برده بودند که هر خوردنی، پس دادنی هم دارد!
پس به هوش باشیم که ما، پیش از آن که دنیا و زمانه چوب حماقت یا فراموشی تاریخی مان را بر سرمان زند، به خود آییم.


گزارشگر شبکه یِ خبر جمهری اسلامی در کنار اروند رود ایستاده بود و درباره ی تصویر در حال صحبت کردن بود. تصویری زنده از درگیری میانِ نیروهای آمریکایی و انگلیسی با باقیمانده یِ سربازانِ عراقی. ایشان می فرمودند که هنوز مشخص نیست که شبه جزیره یِ فاو در دست چه کسی است و ادعایِ رسانه های آمریکایی مبنی بر ورود به فاو صحت ندارد!... و در تمام این مدت سخنرانیِ ایشان، تصویرهای پخش شده توسط همکارِ تصویربردارِ ایشان که اتفاقن بخوبی هم روی صحنه یِ نبرد زوم شده بود، نشان از تسلط بلامنازع سربازان نیروهایِ ائتلافی داشت. ولی ایشان همچنان اصرار داشتند که ادعایِ آمریکا دروغ است و ملیت سربازانِ مشاهده شده در تصویر معلوم نیست. و این در حالی بود که به دلیل نزدیکی ساحل دیگرِ اروند رود که درگیری در آن در جریان بود، به خوبی می شد ملیت سربازان مستقر در آن منطقه را فهمید و چه بسا با کمی زوم کردن تصویر می شد رنگِ چشمانِ سربازان را برایِ برطرف شدن شک و ابهام نشان داد.
باری در این زمان ارتباط تلفنی (ماهواره ای؟) با همکار دیگرشان که انگار در آن سوی آب(در خاک عراق) بود، برقرار شد و ایشان صحنه ی جنگ را بدین صورت توصیف کرد که شبه جزیره یِ فاو بدون هیچ مشکل جدی در اختیار سربازان آمریکایی و انگلیسی قرار گرفته است و سربازان عراقی مقاومت جدی نشان نداده و همگی تسلیم شده و کنترل شهر را به نیروهای ائتلاف سپرده اند و هم اینک فاو تحت اختیار و کنترل کامل آمریکا و انگلیس قرار دارد...
گمان کنم آن دوست گزارشگرِ مستقر در ساحل عراق که بدون توجه به سیاست های رسمی تلویزیون ایران به بیان واقعیت پرداخت، بهتر است همان جا مانده و به نیروهای ائتلاف درخواستِ پناهندگی دهد؛ چون در صورت بازگشت هیچ معلوم نیست چه اتفاق یا بلایی بر سرش نازل خواهد شد!


********************************************************

Friday, March 21, 2003

آیا قرآن ...؟!
مدتی پيش در سايت شما مقاله ای خواندم که اشاره ای کوچک به قرآن های کشف شده در مسجد اعظم صنعا در يمن داشت (متاسفانه نام نويسنده مقاله و تاريخ آن در خاطرم نيست). از آنجايی که بسياری از خبر های رايج در اين گونه موارد تنها شايعات است، در صدد برآمدم که در مورد آن تحقيق کنم (با کمتر از يک ساعت جستجو در گوگل مطالب زيادی ميشود در اين زمينه يافت).
همه ميدانيم که يکی از ارکانِ اسلام اين است که قرآن معجزه یِ محمد، کلامِ خدا و هميشگی است و هيچ تغيير و تحريفی در آن بوجود نيامده است (و نخواهد آمد).
(إنا نحن نزلنا الذكر و إنا له لحافظون) . (الحجر/9)
با قرآن های کشف شده در صنعا دست کم می توان ثابت کرد که متن قرآن هم در طول زمان تغيير کرده و قرآن امروز با قرآن 1300 سال پيش متفاوت است. به نظر بنده اين يکی از بزرگترين کشف ها در مورد قرآن است که نميدانم به چه دليل مورد توجه خردورزان پارسی زبان قرار نگرفته است.
جهت اطلاع آن دسته از دوستانی که در جريان نيستند، گزارش خلاصه ای عرض ميکنم:
در سال 1972 در جريان بازسازی مسجد اعظم صنعا، کارگران به انبوه کاغذهای قديمی ای برخوردند که در اثر رطوبت و گذشت سده ها به هم چسبيده بودند؛ موش ها و حشره ها نيز به آنها آسيب هايی رسانده بودند. با بی توجهی خاص مشرق زمينيان، آن ها را در بيست گونی سيب زمينی مچاله کرده و زير راه پله ی يکی از مناره ها انداختند. يکی از مقامات ميراث فرهنگی يمن به اهميت کشف جديد پی برد و با کوشش فراوان توانست در سال 1979 (بعد از هفت سال؟؟) يک دانشمند آلمانی (با پشتيبانی مالی دولت آلمان) را متقاعد کند تا روی کاغذ پاره ها کار کند و آنها را باز سازی کند.
اعضای تيم آلمانی
1 - Gerd-R. Puin, a specialist in Arabic calligraphy and Koranic paleography based at Saarland University, in Saarbrücken, Germany.
2 - H.-C. Graf von Bothmer, an Islamic-art historian also based at Saarland University.
کشف کردند که بخشی از اين کاغذ پاره ها در حقيقت نسخه های قديمی قرآن هستند که باهم تفاوت هايی دارند. از آنجايی که بيم آن می رفت که با انتشار خبر، اسناد توسط مذهبی ها نابود شود يا دست کم جلوی کار گروه تحقيقات گرفته شود، با نمونه پشتکار آلمانی و بدون منتشر کردن اخبار، به کار جمع آوری، مرتب سازی و کلاسه بندی اسناد ادامه دادند. تا سال 1997 تقريبا 35000 ميکروفيلم از گرفته شد که در سال 1999 به آلمان برده شده است و پس از آن گزارشی مختصر در سال 1999 در اين زمينه در مجله آتلانتيک به چاپ رسيد:
آدرس نسخه الکترونيکی:
What is the Koran?
The Atlantic, January 1999
http://www.theatlantic.com/issues/99jan/koran.htm
داستان به اين قرار است که ظاهرا هر دفعه بعد از دادن تغييراتی در متن قرآن نسخه های قديمی می بايد معدوم شده و نسخه های جديد جایگزين می شده اند. گويا مصادر امور در مسجد صنعا نخواسته اند که نسخه های قرآن را نابود کنند و به دفن آنها کفايت کرده اند.
با عکاسی با نور فرابنفش از برخی نسخه های کشف شده، آثار پاک کردن يک متن و دوباره نويسی آن مشهود است و بسياری از نسخه ها با سایر نسخه هایِ رسمیِ کنونیِ قرآن تفاوت دارند.
با توجه به اين اسناد می توان نتيجه گرفت که در قرآن، برخلاف تصور و باور مسلمانان، در طول سده ها تغييراتی داده شده است و اين، افسانه یِ لاتغيير بودن قرآن و حفاظت خدا از آن را باطل ميکند.
قرار بود به زودی اين دو دانشمند کتابی بر مبنای اين تحقيقات به چاپ برسانند که يا نشده است و يا بنده نتوانستم پيدا بکنم. البته با توجه به اهميت موضوع و جنجالی که احتمالا پس از انتشار اين اسناد در مسلمانان تندرو جهان به پا خواهد شد، بعيد نيست که اراده ای سياسی يا دستِ کم بیم از تکرار ماجرای سلمان رشدی، جلوی انتشار آنرا گرفته باشد.
آخرين خبری که من توانستم در این زمينه بدست بياورم، مقاله ای چاپ شده در آگوست 2000 در گاردين است:
Querying the Koran
Abul Taher / Guardian / Tuesday August 8, 2000
http://www.guardian.co.uk/guardianeducation/story/0,3605,351449,00.html
بر گرفته از تارنمایِ « کـافـر »


چه سالِ نویِ غریبی! سالی را که فرا پشت نهادیم، سالی سرشار از تجربه هایِ شیرین و تلخ بود...
در حالی که بر بسیاری از سنت ها و فرهنگ هایِ ما ایرانیان، انتقادهایِ جدی وارد است، اما این بزرگداشتِ سالِ نو، اتفاقن از زیباترین جلوه های فرهنگیِ سرزمینِ ماست؛ و بزرگ داشتنِ آن، بزرگداشتِ مهر و مهرورزی است که در این زمانه انگار سخت نایاب می نماید.
شادباشِ من را در هر کجایِ این گویِ پهناورِ خاکی که هستید، بپذیرید.
پیروز و تندرست و شاد و مهرورز باشید.



********************************************************

Wednesday, March 19, 2003

هوا سرد بود، ماشین هم که نداشتیم! در نتیجه یه شمع گنده رو روشن کردیم و دو نفری از روش پریدیم، اونم تو اتاقِ نشیمن!
عجب چهارشنبه سوری یی برگزار کردیم! تاریخی بود واقعن!


********************************************************

Tuesday, March 18, 2003

********************************************************

Monday, March 17, 2003

مطلبی کوتاه پیرامون علت با سواد بودن محمد

دوست بسیار عزیزم آقای افشین زند مطالبی را در تارنگاشت اعتراض پیرامون با سواد بودن محمد ابراز داشته اند. در تاکید سخنان ایشان می خواستم اضافه کنم که یکی دیگر از دلایل با سواد بودن محمد این است که در زمان او عدد وجود نداشته است. و به وسیله حروف محاسبه انجام می دادند .پیامبر که یک تاجر بود و به امین بودن نیز معروف بود باید تمام حروف را بلد بود تا بتواند حساب دخل و خرج خدیجه را نگه دارد.بنا براین بی سواد بودن محمد یک دروغ بزرگ تاریخی است. از آنجا که هر گاه مردم از او معجزه می خواستند از جواب در می ماند سعی کرد با بی سواد جلوه دادن خود قرآن را معجزه تلقی کند. اما مطابق آنچه در کتاب قرآن سروده های محمد توسط استاد ارجمند سیاوش اوستا به رشته تحریر در آمده است علت معجزه خواندن قرآن در آن زمان این بود که سبک و سیاق نوشتار قرآن شبیه گاتاها بود که توسط سلمان فارسی به محمد آموزش داده شده بود. اما زبان آن عربی بود. از این رو با اشعاری که عرب تا آن زمان می شناختند بسیار متفاوت بود .
برای ما فارسی زبانان هم چون عربی بلد نبوده ایم نمی توانسته است معجزه تلقی بشود. اما آنچه در مورد نامه پیدا شده ذکر کرده اید، این نامه نمی تواند دلیل محکمی بر بی سواد بودن محمد تلقی بشود. چرا که این نامه نیز می توانست توسط کاتبان نوشته شود.زیرا تنها نامه بجا مانده است. این هندیان چند نامه از محمد دیده بودند که با دیده این یکی حکم کردند این نامه هم شبیه بقیه است.
اصلا چرا تایید این هندیان باید مهم باشد. اما در مورد معجزه بودن قرآن همین بس که یکی از کاتبان وحی به اسم مسیلمه زمانی که محمد در باره خلقت آدم آیاتی را از خود در آورد . مسیلمه گفت آیا می توانم به آخر آن تبارک الله احسن الخالقین اضافه کنم. محمد گفت آری . در چند مورد دیگر تغییراتی را در آیه ها بوجود آورد وقتی آنها را برای محمد خواند او اصلا متوجه نشد. از اینجاست که مسیلمه مرتد می شود. و می گوید اگر وحی اینگونه است من هم می توانم ادعای پیامبری کنم. خلاصه مسیلمه از اسلام بر می گردد و ادعای پیامبری می کند. البته عده ای هم به او ایمان می آورند. اما محمد به علی دستور می دهد که او را بکشد. به این وسیله شر او را کم می کند.
______________
رجوع کنید به کتابهای قرآن سروده های محمد نوشته سیاوش اوستا
سایت www.faithfreedom.org
بازشناسی قرآن نوشته استاد ارجمند دکتر روشنگر

بقلم: ايراندخت
برگرفته از « اعـتـراض »


آيا محمد سواد داشته است؟!

در مورد چگونگی قدرت خواندن و نوشتن محمد و در کل سواد او، بحث بسيار است. گروهی - خصوصن اهل سنت - مدعی اند که او حتی قادر به خواندن کلمه ای نبوده است. گروهی ديگر از مسلمانان، يعنی علمای شيعه هر يک بگونه ای نظر می دهند که مخاطب در پايان نداند آيا با اين امر موافقند و يا مخالف!
با اين وجود، برای دانش پژوهان بررسی نتايج تحقيق اساتيد اسلام شناسی و تاريخ، حکم تنها راه رسيدن به واقعيت را دارد، گو اينکه باز نمی شود به نتيجه چندان خوشبين بود. در مورد موضوع سواد محمد، بهترين کتابی را که به فارسی می شناسم کتاب بازشناسی قرآن به قلم دکتر مسعود انصاری است. اين کتاب در فصل دوم خود با شواهد و مدارک و با معرفی مواخذی چند بر اين نکته پای می فشرد که محمد فردی با سواد بوده است. علاوه براين، دکتر انصاری ثابت می کند که کلمه مورد استناد مسلمانان برای بی سواد جلوه دادن محمد يعنی امی به هيچ وجه معنی بی سواد را نمی دهد، بلکه به روايتی می تواند به معنی اهل شهر مکه (ام القری ) باشد، و از جهتی هم می تواند از ريشه عبری - کلمه Goi و يا Goyim - گرفته شده باشد که در يهوديت پيش از اسلام به معنی "کسانی که فاقد کتاب آسمانی هستند" بکار برده می شده و در صدر اسلام، برای مسلمين معرف افرادی بوده که به کتاب انجيل و تورات باور نداشته اند، و به همين خاطر بی کتاب و يا امی خوانده می شدند. به مومنان مسيحی و يهودی نيز اهل کتاب می گفتند که در قرآن به دفعات از آنان به همين نام ياد شده است. در همين رابطه می توان به آياتی از قرآن همچون "آيه 78 بقره" و "آيات 20 و 75 آل عمران" و "آيات 157 و 158 سوره اعراف" مراجعه کرد.
پژوهشگر ديگری بنام دکتر وری Dr. warry نيز با استناد به ديدگاه رودول Rodwell در کتاب او قرآن The Koran مدعی است : "از آنجا که يهوديان معتقد بودند که خاتم انبياء تنها از قوم بنی اسرائيل ظهور خواهد کرد، و اين تنها حق الهی و طبيعی آنهاست که چنين پيغمبری داشته باشند، بر همين اساس برای تحقير محمد به او لقب "امی" داده بودند".
با تمام اين تفاضيل، می شود گفت که محمد سخت اصرار داشته که خود را بی سواد جلوه دهد، چرا که با اين وجود می توانسته به مردم بقبولاند که "قرآن معجزه مردی بی سواد است".


گذشته از روايت کاملن مستندی که حکايت از درخواست محمد برای قلم و کاغذ به هنگام مرگ داشته است*، نامه ای نيز هم اکنون در هند (پاکستان؟) موجود است که بسياری از مورخين سنديت آنرا تأييد کرده اند و اين نامه به زبان های مختلف - و از جمله فارسی - ترجمه شده است. برای حُسن ختام اين نوشتار، متن نامه را در اينجا می آوريم و هرگونه قضاوتی در اين مورد را به خوانندگان وا می گذاريم:


« بسم الله الرحمن الرحيم
از محمد بنده و پيامبر خدا، به المقوقس رهبر مسيحيان، سلام بر او که پيرو حقيقت است. بعد از (اين مقدمه) من ترا دعوت ميکنم اسلام را قبول کرده، به آن ايمان بياوری و بدينوسيله امنيت خود را حفظ کنی. بديهی است که در اينصورت خداوند به تو دو مرتبه پاداش خواهد داد. اما اگر از قبول اسلام و ايمان به آن خودداری کنی، گناه مسيحيان را به گردن خواهی گرفت. ای مردم اهل کتاب، به دينی ايمان بياوريد که ما و شما را برابر خواهد کرد. و فقط الله را پرستش کنيد و هيچ شريکی برای او قرار ندهيد. بيائيد بغير از الله، اربابان ديگری برای خود انتخاب نکنيم. اگر آنها دعوت تو را رد کردند (به آنها ) بگو شما شاهد باشيد که ما مسلمان هستيم.»
مهر پيغمبر خدا، محمد **
________________________
* روايت است که محمد درست سه روز قبل از وفاتش، يعنی در روز چهارم ژوئن 632 ميلادی چنين درخواست کرده: "برای من قلم و کاغذ و دوات بياوريد، می خواهم مطلبی را برايتان بنويسم که تا ابد شما را از گمراهی برهاند." در پاسخ عمر دليل آورده که "مگر قرآن برای همه اعصار کافی نيست؟" و به همين خاطر ( و به روايتی به بهانه اينکه محمد در بستر مرگ هذيان می گويد) مانع از اين کار شده است.
**از ترجمه دکتر مسعود انصاری( "بازشناسی قرآن" ، چاپ هفتم 1379، ص 95) ياری جسته ام، مضافن اينکه در آن تغيير کوچکی داده ام: آنرا با ترجمه انگليسی نامه اصلی مطابقت داده و بجای کلمه خدا استفاده از واژه الله را که در متن انگليسی به همان صورت الله و نه God ترجمه شده بود را ارجح تر تشخيص دادم.
برگرفته از « اعـتـراض »



دارم سعی می کنم یه جورایی دات کام بشم! حالا چه فایده ای هم داره، هنوز خودم هم درست نمی دونم! ولی میگن کلاسِ آدم می ره بالا! البته اگه خرجش زیاد باشه، فعلن مجبورم ازخیرِش بگذرم؛ چون اوضاعِ جیبِ مبارک، بهوت افسرده هی!


********************************************************

Sunday, March 16, 2003

عشقِ نارس می گويد: دوستت دارم، چون به تو نياز دارم.
عشقِ کامل می گويد: به تو نيازمندم، چون دوستت دارم.


********************************************************

Saturday, March 15, 2003

بـهـشـت و جـهـنـم:
بهشت وقتی است كه:
خانه ای بريتانيایی - اتومبيلی آلمانی - درآمدی آمريكایی - همسری ايرانی و غذایی چينی داشته باشيد!
جهنم وقتی است كه:
خانه ای چينی - اتومبيلی بريتانيایی - درآمدی ايرانی - همسری آمريكایی و غذایی آلمانی داشته باشيد!



محمد اصفهانی را که احتمالن می شناسید؛ اگر به آهنگهایش علاقه دارید، سری به سایتش بزنید.


کوتاه ترين داستان ترسناک جهان:
آخرين انسانِ زمين تنها در اتاقی نشسته بود. ناگهان در زدند!
بر گرفته از « پـاورقـی »


********************************************************

Friday, March 14, 2003

جزایِ دروغگو این نیست که کسی حرفش را باور نمی کند، بلکه این است که خودش نمی تواند به دیگران اعتماد کند.
« جـرج بـرنـارد شـاو »


********************************************************

Thursday, March 13, 2003

- غمِ آخرتون باشه. بقایِ عمرِ شما.
+ ممنونم. پير بشيد شما.
- ببخشيد، آقازاده چطور مرحوم شدند؟
+ ای آقا ... تو کلمبيا با شاتل تصادف کردند!


********************************************************

Wednesday, March 12, 2003

مقام معظم رهبری: ما هرچه داريم، از اين انقلاب داريم.
..شما كه بعله!


تلویزیون و کتابخوانی
گفتم: این شبکه هایِ تجاریِ تلویزیونی هم شورشو درآوردن با این برنامه هایِ چرت و پرتی که پخش می کنن.
گفت: اتفاقا این برنامه ها خیلی هم آموزنده هستند! هر وقت تو خونه یِ ما تلویزیون روشن می شه ، من می رم یک کتاب می خونم !!!
بر گرفته از « آواره در سـوئـد »



زندگیِ پس از مرگ؟
گفت: به زندگی یِ پس از مرگ عقیده داری؟
گفتم: به زندگی یِ پیش از مرگ عقیده دارم...
بر گرفته از « آواره در سـوئـد »


اگر همه یِ جمعیتِ رویِ زمین 100 نفر باشند، با نسبت‌هایی كه امروز وجود دارد، خواهیم دید که:
57 نفر آسیایی، 21 نفر اروپایی، 8 نفر آفریقایی و 6 نفر آمریكایی‌اند (آمریكای شمالی و جنوبی).
52 زن و 48 مرد.
30 نفر سفید پوست‌اند و 70 نفر رنگین پوست.
70 نفر مسیحی نیستند و 30 نفر مسیحی‌اند.
6 نفر، 59 درصدِ كلِ ثروتِ دنیا را دارند، كه از آمریكایِ شمالی هستند.
80 نفر در فقر زندگی می‌كنند.
50 نفر از سوء تغذیه رنج می برند.
70 نفر می‌توانند بخوانند.
فقط 1 نفر تحصیلاتِ عالی دارد.
فقط 1 نفر كامپیوتر دارد.

اگر شما:
هرگز مرگِ خویشاوندی را در جنگ ندیده‌اید،
اگر هرگز برده نبوده اید،
اگر هرگز شكنجه و آزار نشده‌اید،
از 500 میلیون نفر خوشبخت‌ترید.
اگر خوراکتانِ را در یخچال نگه می‌دارید،
و پوشاکتانِ را در كمد،
اگر سقفی بالایِ سرتان دارید، و جایی برایِ خواب،
از 57 درصدِ كلِ جمعیتِ دنیا ثروتمندترید.
اگر یك حسابِ بانكی دارید،
جزو 8 درصد جمعیتِ ثروتمندِ دنیا هستید.
اگر می‌توانید این واژه ها را بخوانید، از 2 میلیارد نفر كه اصلا نمی‌توانند بخوانند، خوشبخت‌ترید.


در محرم ، اهل ری خود را دگرگون می كنند
از زمين آه و فغان را زيبِ گردون مي كنند
گاه عريان گشته با زنجير می كوبند پشت،
گه كفن پوشيده ،‌ فرقِ خويش پر خون می كنند
گه به يادِ تشنه كامانِ زمينِ كربلا،
جويبارِ ديده را از گريه جيحون می كنند
وز دروغ كهنه ي « يا ليتنا كنّا معك »،
شاه دين را كوك و زينب را جگرخون می كنند
خادمِ شمرِ كنونی گشته ، وانگه ناله ها،
با دو صد لعنت ز دستِ شمرِ ملعون می كنند
بر يزيدِ زنده مي گويند هر دم صد مجيز،
پس شماتت بر يزيدِ مرده ي دون مي كنند
پيشِ ايشان صد عبيدالله سر پا ، وين گروه،
ناله از دستِ عبيداللهِ مدفون مي كنند
حق گواه است ار محمّد زنده گردد ور علی،
هر دو را تسليمِ نوّابِ همايون می كنند
آيد از دروازه ي شمران اگر روزي حسين،
شامش از دروازه ي دولاب بيرون مي كنند
حضرتِ عباس اگر آيد پیِ يك جرعه آب،
مشك او را در دمِ دروازه وارون مي كنند
گر علي اصغر بيايد بر در دكانشان،
در دو پول آن طفل را يك پولِ مغبون مي كنند
ور علي اكبر بخواهد ياری از اين كوفيان،
روز پنهان گشته، شب بر وی شبيخون مي كنند
گر يزيدِ مقتدر پا بر سرِ ايشان نهد،
خاكِ پايش را به آبِ ديده معجون مي كنند
خود اسيرانند در بندِ جفایِ ظالمان،
بر اسيرانِ عرب اين نوحه ها چون مي كنند؟
تا خرند اين قوم ، رندان خر سواري مي كنند،
وين خران در زيرِ ايشان آه و افسون مي كنند
« مـلـک الـشـعـرا بـهـار »


سال ها پيش يكي از دوستانم كه در هاليوود زندگي مي كند و شركت « اپراتوریِ ايستادی كم » دارد، به ايران آمده بود و دوست داشت اين جا فيلم توليد كند. من او را يكراست پيش آقایِ سيد محمد بهشتی بردم. بهشتی به او گفت شما بهتر است اول قوانينِ ايران را بشناسيد. او جواب داد يك جلد مي خرم و می خوانم. بهشتی گفت آن قوانين نوشته شده كه اجرا نشود و قوانينی هست كه نوشته نشده ولی اجرا مي شود؛ شما آن قوانين نوشته نشده را بياموزيد و برایِ شروع، كمی در خيابان هایِ تهران رانندگی كنيد.
دوستِ من پس از چند روز رانندگی ـآن هم در خيابان هایِ بالایِ شهرـ، خداحافظی كرد و رفت و از سيد محمد بهشتی هم كلّی تشكر كرد.
بر گرفته از: « آتـش در نـیـسـتـان »


********************************************************

Monday, March 10, 2003

تو وبلاگِ شبح مي گشتم که رسيدم به اين جملاتِ قصار که در تاريخِ ۹ اسفندِ ۱۳۸۰ نوشته !
دوستِ دوستِ ما الزاما دوستِ ما نيست !
دشمنِ دوستِ ما الزاما دشمنِ ما نيست !
دشمنِ دشمنِ ما الزاما دوستِ ما نيست !
دوستِ دشمنِ ما الزاما دشمنِ ما نيست !
بر گرفته از « زیـتـون »



********************************************************

Sunday, March 09, 2003

یکی بلد نبود راه بره، همه فکر می کردند ایستادگی کرده!
« ابـراهـیـم نـبـوی »


********************************************************

Saturday, March 08, 2003

مشکلات عمده یِ مردان، از مسائل اقتصادی، نژادی و اجتماعی ناشی می شوند؛ ولی مسائل اساسیِ ما زنان، به خصوص زایيده یِ يک موضوعند: اين که زن به دنيا آمده ايم. منظورم فقط تفاوتِ بدنی با مردها نيست. منظورم تابوهايی است که اين تفاوتِ بدنی به دنبال دارد.
« اوریـانـا فـالـاچـی »


« مـولـانـا » :
گــفــت لـیــلــی را خَـلـیــفـه کــان تــو وِی
کــز تـو مـجـنـون شــد پـریـشــان و غَــوِی
از دگـــر خـــوبـان تــو افـــزون نـیـســـتـی
گـفـت خـامُـش چـون تـو مـجـنـون نـیـسـتـی

« مـثـنـوی، دفـتـرِ اول، ص22 »

خَـلـیـفـه: شاگردِ ارشدِ مکتب خانه (در روایت است که لیلی و مجنون در مکتب خانه درس می خواندند و در آنجا به یکدیگر دل باختند ).
غَـوِی: صفتِ مشبهه از غَـوایـت، به معنیِ گمراه گشتن. در عربی یاء آخر مشدد است.


...آرمانِ جنگِ طبقاتی و ایدئولوژیک، همان ویرانی و انهدامی است که همه می دانند. مقصود این نیست که بنایی تازه بسازند، بلکه این است که آنچه را موجود است، از میان بردارند. این هدفی است که آینده ای ندارد، اراده ای است که معطوف به هیچِ مطلق است.
برنامه هایِ موهوم و آرمان سازیِ آن ها، فقط به این منظور است و بدین سبب به کار می افتد که به روح و عقلِ توده، رشوه داده شود. منظورِ جدیِ آنها این است که بر کشتزارِ احساسِ آدمی کود بپاشند و طبقه ای بیافرینند که برایِ شورش و بلوا آماده باشند...
هیچ چیز بهتر از کینه، نیرویِ توده را به هم نمی پیوندد و متحد نمی سازد...
« اُسـوالـد اِشـپـنـگـلـر »، کتابِ « سـالـهـایِ تـصـمـیـم »


از وقتی تولید متوقف شد، مردم بیکار شدند، و از وقتی بیکار شدند، شروع کردند به افتخار کردن!
« ابـراهـیـم نـبـوی »


...به این اعتبار وقتی آنان که پایبندی و التزامِ عملی و بی چون و چرا و ایمانِ غیرِ عقلانی را تحسین و تمجید می کنند، خویشتن را به عنوانِ غیرِخردگرا ( یا مابعدِ خردگرا ) توصیف می کنند، من با آنان موافق هستم. آنان به واقع غیرِخردگرا به شمار می آیند، حتا اگر قادر به استدلال کردن باشند. زیرا آنان به این افتخار می کنند که خویشتن را از خارج شدن از پوسته یِ خویش ناتوان ساخته اند. به این که خود را زندانیِ اوهامِ خویش کرده اند، مباهات می ورزند.
آنان خویشتن را به لحاظِ معنوی، از آزادی محروم می سازند؛ با عملی که انجامِ آن را احیاناً می توان ( به تبعیت از روانشناسان ) به مثابهِ عملی تبیین کرد که به نحوِ عقلانی قابلِ فهم است: به عنوانِ مثال، به عنوانِ عملی که آنان بر اساسِ ترس انجام می دهند؛ ترس از این که با نقادی وادار به آن شوند که از نظری دست بردارند که آن را فرو نمی گذارند، زیرا آن را مبنایِ کلِ زندگیِ خود ساخته اند ( یا می پندارند که چنین کرده اند ): پایبندیِ بی قید و شرط، و تعصب و کوته فکری، که می دانیم می توانند به جنون بدل شوند. به این اعتبار، به خطرناکترین شیوه با یکدیگر ارتباط دارند...
« کـارل پـوپِـِر »، کـتـابِ « اسـطـوره یِ چـارچـوب »


********************************************************

Friday, March 07, 2003

وجهِ تمایزِ بسیار مهم افرادِ موفق از دیگران، این است که علاقه یِ شدیدی به موفقیت دارند. آن را طالبند، نه به صورتِ انفعالی (Passive)، بلکه به صورتِ فاعلی (Active). چون همه موفقیت را دوست دارند و به صرفِ دوست داشتن، کسی تا کنون موفق نشده است.


********************************************************

Thursday, March 06, 2003

عـلـم می گوید اول باید ببینی تا باور کنی، دیـن می گوید اول باید باور کنی تا بتوانی ببینی!


شرایطِ داخلی عامل، شرایطِ خارجی اما مؤثر.
« کـارل مـارکـس »


هیچ « مایی » در جهان، ارزشِ آن را ندارد که « من » فدایِ آن شود.


ذهنِ انسان شدیداً در دورانِ ما تکان خورده. این تکان خوردن، یک ناموزونی در ارکانِ هستیِ ما ایجاد کرده. این تکان، این ناموزونی، ارزش هایِ جدیدی را به ما معرفی کرده است.
در گذشته، ما با ارزش هایی سروکار داشتیم که ارزش هایِ مطلق شناخته می شدند. با پیدایشِ انقلاب، این ارزش ها ( ارزش هایِ گذشته )، به صورتِ نسبی مطرح شدند و مطلقیتِ خود را از دست دادند.
در واقع، وظیفه یِ هر انقلابی عبارتست از خارج ساختنِ ارزش هایِ مطلق از حوزه یِ مطلقیت، و بردنِ آن ها به حوزه یِ نسبیت.
« رضـا بـراهـنـی »


یکی از درس هایِ بزرگِ تاریخ این است که کسی از تاریخ درس نمی گیرد!


********************************************************

Wednesday, March 05, 2003

عظمت و بزرگیِ انسان در این نیست که هرگز سقوط نکند، بلکه در این است که هنگامی که سقوط کرد، دوباره برخیزد.
« اُلـیـور گـلـد اسـمـیـت »


********************************************************

Tuesday, March 04, 2003

مردم بر دو نوعند؛ یا دین دارند و عقل ندارند، و یا عقل دارند که دین ندارند.
« ابـوالـعـلـا مـعـری »


در کشورِ ما ( و شاید در جاهایِ دیگر هم همین طور باشد ) مرده ها بسیار قویتر از زنده ها هستند. با زنده ها می شود صحبت کرد و گاهی عقایدشان را عوض کرد، ولی مرده ها چنان عقایدشان را از دنیایِ دیگر تحمیل می کنند که هیچ راهی برایِ بازگشت نمی گذارند... وقتی که پدر و مادر گفته اند « نه »، در این سنت ما حق نداریم عقایدِ آن ها را زیرِ پا بگذاریم و خودمان را مطرح کنیم؛ و همه یِ ما ( هم بچه هایِ ما نسبت به ما، و هم ما نسبت به پدرهایمان ) خودمان را از بین می بریم؛ چون تعهدی نسبت به آن ها داریم، و هیچ کس به خودش هیچ تعهدی ندارد.
« عـبـاس کـیـارسـتـمـی »، « مـجـلـه یِ فـیـلـم »، آذر 73


بکوش عظمت در نگاهِ تو باشد، نه در آن چیزی که به آن می نگری.
« آنـدره ژیـد »، « مـائـده هایِ زمـیـنـی »


من می خوام بدونم که راستی راستی، زندگی یعنی این که توُ یه تیکه جا، هِی بری و برگردی تا پیر بشی و دیگه هیچ؟ یا این که طورِ دیگه ای هم تویِ دنیا می شه زندگی کرد؟...
« صـمـد بـهـرنـگـی »، « مـاهـی سـیـاهِ کـوچـولـو »




راه افتادم!
کم کم دارم راه می افتم هان! یاد گرفتم که چه جوری ایـتـالـیـک بنویسم! هورا!


زندگی یک نوع محکومیتِ به مرگ است، و درست به همین خاطر است که باید آن را طی کنیم؛ و بدونِ قدمی به اشتباه، و بدونِ آن که یک ثانیه به خواب رویم، و بدونِ آن که تردید کنیم، و یا فکرِ شکستنش را بکنیم، باید آن را طی کنیم. ما که انسان هستیم و نه فرشته... و نه حیوان... ما که بشر هستیم.
اوریـانـا فـالـاچـی


سه شور، ساده، اما بغایت نیرومند، بر زندگانیِ من فرمان رانده اند: آرِزویِ عشق، پی جوییِ دانش، و دلسوزیِ توانفرسایِ درد و رنجِ انسانیت. این شورها، چونان بادهایِ سهمگین، مرا در جریانِ سرکِشِ خود، بر اقیانوسِ ژرفِ افسرده دلی، سرگردان ساخته، تا آستانه یِ ناامیدی برده اند.
در پیِ عشق بوده ام؛ نخست بدان رو که عشق نشئه می آورد؛ نشئه ای چنان شگرف که چه بسا خواسته ام برایِ چند ساعت از این شادی، از باقیمانده یِ عمرم بگذرم. باز در پیِ عشق بوده ام؛ از آن روی که عشق، تسکین دهنده یِ تنهایی است. تنهاییِ هراس انگیزی که چون انسان بدان دانستگی یابد، چنان می نماید که از فرازِ لبه یِ دنیا، به تیره مغاکی سرد و بیجان و بی انتها می نگرد. سرانجام، باز هم در پیِ عشق بوده ام، زیرا که در پیوندِ عشق - دریک مینیاتورِ عرفانی - ، چشم اندازِ بهشتی را که قدیسان و شاعران به تصویر درآورده اند، دیده ام. این است آن چه من در جستجویش بوده ام، هر چند ممکن است برایِ زندگانیِ انسانی قابلِ حصول ننماید، این چیزی است که من سرانجام، یافته ام.
با شوری همانند در پیِ دانش بوده ام؛ آرزو داشته ام که قلبِ انسان ها را ادراک نمایم. آرزومند بوده ام که بدانم چرا ستارگان می درخشند، و کوشیده ام به چگونگیِ توان هایِ فیثاغورثی پی ببرم؛ و توانسته ام اندکی، و نه بیش، از آن را دریابم.
عشق و دانش، تا بدانجا که امکان پذیر بوده، مرا به سویِ آسمان ها بالا برده اند. اما همیشه شفقت و دلسوزی مرا به زمین بازگردانده و پژواکِ فریادهایِ درد و رنجِ انسان، در قلبم طنین انداز می شود. کودکانِ گرسنه یِ قحطی زده، قربانیانِ شکنجه دیده یِ ستمگران، پیرانِ فرتوت که باری سنگین بر دوشِ فرزندانِ خود هستند، و سراسرِ دنیایِ تنهایی و فقر و درد، زندگانیِ آرمانیِ انسانی را مسخره جلوه گر می سازد. آرزو می کنم که از بدی ها بکاهم، اما نمی توانم. از این رو، من هم رنج می برم.
این زندگانیِ من بوده است و من آن را شایسته یِ زیستن یافته ام، و چنانچه فرصتی دیگر دست دهد، باز هم چنان خواهم زیست.
بـرتـرانـد راسـل


مردم‌شناسی ایران
سيد ابراهيم نبوی

۱) وقتی در انتخابات شرکت می‌کنند که آزادی نداشته باشند و بخواهند رویِ دشمنانِ آزادی را کم کنند.
۲) وقتی به هدف می‌رسند، پشیمان می‌شوند.
۳) سال‌ها زحمت می‌کشند تا چیزی را به دست بیاورند، وقتی به دست آوردند، آن را می‌اندازند دور.
۴) وقتی کاری را قرار است بکنند، نمی‌کنند و وقتی قرار نیست کاری را بکنند، می‌کنند.
۵) راست‌ها انتخابات را تحریم می‌کنند ولی چپ‌ها در آن حضور پیدا نمی‌کنند.
۶) مردمِ ایران اول به جایی می‌رسند، بعد اسمِ آن جا را هدف می‌گذارند.
۷) اکثریتِ خاموش این قدر به خاموشی عادت کرده که حتا وقتی حقِ حرف زدن داشته باشد هم حرف نمی‌زند.
۸) در ایران فقط یک چیز قابلِ پیش‌بینی است؛ و آن این که هیچ چیز قابلِ پیش‌بینی نیست.
۹) مردم ایران برای لج کردن با حکومت حتی حاضرند خودشان را هم نابود کنند.


********************************************************

Monday, March 03, 2003

نمی دانم شما قضيه یِ نورِ محمدی را شنيده ايد يا نه ؟
مسلمانان باور دارند که پیش از پيدايشِ جهان، خداوند محمد را برایِ رستگاریِ جهان آفريده بود. اين موضوع، شاید از بابِ اولِ انجيلِ يوحنا که می گويد: «در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزدِ خدا بود و کلمه خدا بود. همه چيز به واسطه یِ او آفريده شد و...»، با اندکی تغيير به عاريت گرفته شده است. مسلمانان بر اين باورند که اين نور، در کمرِ آدم قرار گرفت و نسل اندر نسل انتقال يافت تا به عبدالله رسيد و عبدالله اين نور را در رحمِ آمنه کاشت، که حاصل آن محمد شد. اين موضوع باعث می شود که مسلمانان بر اين باور باشند که تمامی پدران و آبا و اجدادِ محمد، خداپرست بوده اند؛ يکی از دليل هایِ آن هم وجودِ اين نورِ محمدی است. زيرا اين نور در کمرِ هيچ مشرکی نمی تواند قرار بگيرد.
حال داستانی را در اين زمينه بخوانيد:
عبدالله همراهِ پدرش داشته می رفته است که چشمش به زنی می افتد -آن زن خواهرِ ورقه ابن نوفل بوده است که مطالعاتِ فراوانی در موردِ مسيحيت داشته و به اين دين گرويده بوده است-. اين زن به عبدالله پيشنهاد همخوابگی می دهد و عبدالله چون با پدرش بوده، سر باز می زند، و همان شب با آمنه نزديکی می کند و فردایِ آن روز هم سراغِ آن زن می رود، واین بار، عبدالله به او پيشنهادِ همخوابگی می کند؛ ولی اين بار، آن زن نپذيرفته، و به عبدالله می گويد که ديروز در تو نوری بود که من دوست داشتم آن نور در رحم من قرار گيرد، ولی امروز ديگر آن نور در تو نيست، و من هم ديگر تمايلی بر تو ندارم.
البته در کتاب هایِ تاريخی از اين گونه داستان ها که پیش از ازدواج عبدالله زنان بسياری به دليل وجود نوری در وجودِ او، به وی پيشنهادِ همخوابگی می کنند، وجود دارد، که در همه ی ِ اين داستان ها، عبدالله به گونه ای موفق نمی شود. اين داستان را ابن هشام گفته بود، البته برخی ديگر آن را به گونه ای مناسبتر ذکر می کنند. از جمله ابن شهرابن آشوب چنين نقل می کند:
در مكه زنى ‏بود به نامِ «فاطمه دختر مرة‏»، كه كتاب ها خوانده، و از اوضاع‏ِ گذشته و آينده اطلاعاتى به دست آورده بود. آن زن روزى عبدالله ‏را ديدار كرده بدو گفت: تویى آن پسرى كه پدرت صد شتر براىِ ‏تو فدا كرد؟ عبدالله گفت: آرى. فاطمه گفت: حاضرى يك بار با من هم بستر شوى و صد شتربگيرى؟ عبدالله نگاهى بدو كرده گفت: اگر از راهِ حرام چنين درخواستى دارى كه مردن براىِ من ‏آسانتر از اين كار است، و اگر از طريقِ حلال مى‏خواهى، كه ‏چنين طريقى هنوز فراهم نشده؛ پس از چه راهى چنين درخواستى ‏را مى‏كنى؟ عبدالله رفت و در همين خلال پدرش عبد المطلب او را به ‏ازدواجِ آمنه در آورد و پس از چندى آن زن را ديدار كرده و ازروى آزمايش بدو گفت: آيا حاضرى اكنون به ازدواج من درآئى ‏و آنچه را گفتى بدهى؟ فاطمه نگاهى به چهره یِ عبدالله كرد و گفت: حالا نه، زيرا آن نورى كه در صورت داشتى رفته. سپس از او پرسيد: پس از آن گفتگوىِ پيشين تو چه كردى؟ عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعريف كرد. فاطمه گفت: من آن روز در چهره یِ تو، نورِ نبوت را مشاهده كردم و مشتاق بودم كه اين نور در رحمِ من قرار گيرد، ولى خدا نخواست، و اراده فرمود آنرا در جاىِ ديگرى بنهد؛ و سپس چند شعر نيزبه عنوان تاسف سرود. و گفته‏اند: هنگامى كه عبدالله بدو برخورد، سفيدىِ خيره كننده‏اى ميانِ ديدگانِ عبدالله بود، همانندِ سفيدىِ ‏پيشانىِ اسب...
البته اين داستان برطبقِ روايتِ بالا، موردِ پذيرش مسلمانان است؛ اما در موردِ اين داستان پرسشی اساسي مطرح است و آن اين است که چگونه زنان بسياری در آن زمان از وجودِ اين نور خبر داشتند، ولی خودِ عبدالله از وجودِ آن بی خبر بوده است. اگر درباره یِ تاريخِ اسلام مطالعه ای داشته باشيد، انواع و اقسام پيشگويي ها در مورد نبوت محمد توسط يهوديان و مسيحيان را خواهيد ديد؛ ولی پس ازادعایِ نبوت او، ديگر هيچ خبری از آن همه پيشگونيست، و هيچ يهودی و مسيحی ای ادعایِ نبوت او را قبول نمی کند. البته ذکرِ اين نکته خالی از لطف نيست که مسلمانان به دلايلِ بسيار، سلمان فارسی را مسيحی می دانند.(در حالی که حتی در آن زمان، افراد زيادی گفته های محمد را ناشی از تلقينات زرتشتیِ سلمان می دانستند که محمد منکر شده و حتی آیه هایی هم در اين باره می خواند). اما اين که پدرانِ محمد همگی خداپرست بوده اند، برای مسلمانان از اهميتِ زيادی برخودار است. اما برایِ سنجشِ درستی اين ادعا، مطالب زير را بخوانيد :
1) می دانيد مناف و غزی نام دو بت بوده است و عبدامطلب نام دو فرزند خود را عبدالمناف و عبدالعزی گذاشته بوده. اگر عبدالمطلب یکتا پرست بوده، چگونه نامِ فرزندان خود را چنين نهاده است؟(درباره یِ نام خودش می گويند که در کودکی، زمانی بر پشتِ شترِ همراهِ عمويش «مطلب» سوار بوده و مردم گمان می کنند که او بنده یِ مطلب است؛ و او را به عبدالمطلب می خوانند و اين نام بر او می ماند؛ وگرنه نام واقعيش شيبة الحمد بوده است).
2) موضوع ديگر، اشاره یِ خود قرآن است. در قرآن، نام پدر ابراهيم آزر گفته شده و در خودِ قرآن بارها بر بت پرست بودنِ آزر اشاره شده است؛ از جمله سوره انعام آيه یِ 74: «هنگامى كه ابراهيم به پدرش آزر گفت: آيا بتان را براى خود، خدا و معبود گرفته‏اى؟ براستى كه من تو و قومِ تو را در گمراهىِ آشكارى مى‏بينيم.». سوره یِ مريم آيه هایِ 41و42: «ابراهيم را در كتاب ياد كن كه بسيار راستگو و پيغمبر بود، آن گاه كه به پدرش گفت چرا مى‏پرستى چيزى را كه نمى‏شنود و نمى‏بيند و بى‏نياز نمى‏كند تو را ازچيزى.». سوره یِ شعراء آيه هایِ 69تا71: «بخوان برايشان خبرِ ابراهيم را هنگامى كه به پدرش و قوم اوگفت: چه مى‏پرستيد؟ گفتند: بت ها را مى‏پرستيم و در برابرِ آن ها پيوسته پرستش كرده و هستيم.». سوره یِ مريم آيه یِ46: اى ابراهيم، آيا از معبودانِ من روگردانى؟ اگر دست برندارى تو را سنگسار كرده و سالهاى بسيار از من دورى كن.».
اگر بخواهيم از ديدگاه مسلمانان به قضيه نگاه کنيم، اين داستانِ نور محمدی و قرار گرفتن آن در کمرِ عده ای بت پرست را چگونه می توان تفسير کرد؟ من که تفسير الميزان و کتاب هایِ مذهبی ديگر را خواندم، ولی دلیل هایِ آن ها به نظرم منطقی نيامد شما چطور؟
برگرفته از «اسـلـام و قـرآن»


معرفی کردن، ارزیابی کردن و احیاناً حمایت کردن و پایش ایستادن، «بینش» می خواهد؛ آن هم از نوعِ «مستقلِ» آن. ولی از آن جا که ما عادتِ تاریخی داریم (که) دیگران برایمان تصمیم بگیرند، با چیزی به نامِ «بینشِ مستقل» بیگانه ایم؛ و اگر هم احیاناً بینش مستقل داشته باشیم، ترجیح می دهیم آن را عَرضه نکنیم. چون عَرضه یِ آن هم شهامت می خواهد؛ که شهامتِ بالقوه مان در اثرِ تأثیرهایِ ابر و باد و مه و خورشید و فلک، لا بِه لایِ هزارتویِ وجودمان مخفی مانده و گرد گرفته و زنگار بسته، و دیر بجنبیم، کپک می زند...
«کـیـومـرث پـوراحـمـد»، مجله یِ «فـیـلـم»، دِی ماهِ 73.


اگر معتقد باشید که می توانید کاری را انجام دهید، و یا برعکس، عقیده داشته باشید که نمی توانید آن کار را به انجام برسانید، در هر دو صورت، درست فکر کرده اید.
«آنـتـونـی رابـیـنـز»


دستگيریِ جوانان به دليلِ داشتنِ رابطه ی اينترنتی
68 دختر و پسر، به دليلِ تماسِ با يکديگر از طريقِ اينترنت، و سپس "موردِ سوء استفاده قرار گرفتن"، دستگير شده اند.




یونانیانِ قدیم، به درستی معتقد بودند که «خودکامه»، رعیت را به وجود نمی آورد؛ بلکه رعیت ها هستند که کسی را به خودکامگی می رسانند.
«ایـنـیـاتـسـیـو سـیـلـونـه»، کتابِ «مـکـتـبِ دیـکـتـاتـورهـا»


هیچ چیز برایِ یک ملت، مخاطره آمیزتر از اشتیاق به دگرگونیِ ژرف نیست؛ ولو این دگرگونی از لحاظِ نظری، بسیار عالی باشد. دگرگونی هایی از این دست، تنها زمانی سودمند خواهند افتاد که تغییراتی ناگهانی نیز در روانِ ملت ها پدید آمده باشند؛ و تنها زمان است که یارایِ ایجادِ چنین تغییراتی را دارد.
«گـوسـتـاو لـوبـون»، کتابِ «روانـشـنـاسـیِ تـوده»، ص28.


تارخ به ما می آموزد که دیر یا زود، هر کشوری را انقلاب ها و جنگ ها به تلاطم درمی آورد؛ و پیداست که ملت ها نمی توانند هر گاه که بویِ چنین دگرگونی هایی می آید، دسته جمعی مهاجرت کنند. مردم باید یاد بگیرند که از فاجعه جلوگیری کنند، نه این که از آن بگریزند. حتا شاید بتوان گفت که هر کس، باید همه یِ توفان هایِ کشورش را از سر بگذراند؛ زیرا بدین شیوه می توان مردم را تشویق کرد که جلویِ تباهی را، پیش از گسترشش، بگیرند. اما شاید این حرف ها هم، به گونه ای، از آن سویِ بام افتادن باشد؛ زیرا یک فرد، هر چه هم که سعی کند، در اغلب موارد نمی تواند جلویِ توده هایِ بزرگِ مردم را بگیرد، و مانعِ به بیراهه رفتنِ آن ها بشود. در این شرایط نباید از این فرد توقع داشت که بماند، و با مردمی که اندرزهایِ او را به هیچ گرفته اند، نجات یابد یا غرق شود. خلاصه، هیچ رهنمودِ کلی یی که بتوان به آن چنگ زد، وجود ندارد. هر کسی باید راهِ خود را شخصاً انتخاب کند، و پیشاپیش هم نمی توان گفت که کارِ ما درست است، یا نادرست.
«وِرنِـر هایـزِنـبِـرگ»، کتابِ «جـزء و کـل»، ص172


انقلابِ همایونی
دیدِ آقایِ همایون نسبت به زن، و نقدِ این دیدگاه توسط آقایِ امضاء محفوظ!، جداً خواندنی است.


چه نیکبخت است انقلابی، که کارش با بر تخت نشاندنِ دشمنِ اصلیِ خود، پایان نیابد!
«یـاکـوب بـورکـهـارت»


اگر بخواهیم با گفتنِ جمله یِ «هر عصری، حقیقتِ خاصِ خود را دارد»، از ارزشِ معرفتِ علمی و فلسفی بکاهیم، بی گمان اشتباه کرده ایم. با این حال، باید به یاد داشته باشیم که ساختارِ تفکرِ بشر، در جریانِ تحولِ تاریخی، دگرگون می شود. پیشرفتِ دانش، فقط بدین دلیل نیست که با آن می توان واقعیاتی را که تازه کشف شده اند، توضیح داد؛ بلکه بدین دلیل نیز هست که هر چند گاه یک بار، معنایِ واژه یِ «فهمیدن» را، از نو به ما می آموزد.
وِرنِـر هایـزِنـبِـرگ، کتابِ «جـزء و کـل»، ص125.


۱) فـاطمه بيمار شد و رسول خدا(ص)، به عيادت او آمد و بر بالينِ وى نشست. درهمين حال كه بـا دخـترش گفتگو مى كرد و از حالِ وى جويا مى شد، فاطمه گفت: دلم هواى خوراكىِ مطبوع وگوارا كرده است. تاقچه اى در اتاق بود كه اشيايى در آن مى نهادند؛ رسولِ گرامى(ص) برخاست وبه جانبِ آن تاقچه رفت وسپس با ظرفى سرپوشيده بازگشت. محتواى ظرف، مقدارى مويز وكشك و كعك(نانى كه از آمـيـخـتـن روغـن وشـكر سازند) وچند خوشه انگور بود. حضرت آن ظرفِ خوراكى را در برابر دخترش گذارد و در حالى كه خود دستى بر آن نهاده بود، نامِ خدا را بر زبان جارى ساخت و فرمود: به نامِ خدا برگيريد و بخوريد. اهلِ بيت، سرگرمِ خوردنِ آن خوراكي ها شدند. در اين بين، سائلى بر درِ خانه ظاهر شد و با آواز بلند سلام كرد و گفت: اى اهل خانه، از آنچه خدا روزىِ شما كرده، به ما نيز بخورانيد. رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: دور شو اى پليد. فـاطـمه از گفته یِ پدر شگفت زده شد و گفت: اى فرستاده یِ خدا! نديده بودم كه با مسكين چنين رفتار كنيد! فـرمود:(دخترم) اين خوراكِ بهشتى است كه جبرئيل براى شما آورده، و سائل هم شيطانِ مطرود است. او در خوراكِ شما طمع كرده و مى خواهد با شما در خوردنِ آن شركت جويد، در حالى كه بر او روا نيست.

۲) به همراهِ جمعى از ياران، نزد رسولِ خدا(ص) نشسته بوديم. در اين بين، حضرت پرسشى طرح كرد و پرسيد: آيا مى دانيد بهترين چيز براىِ زنان كدام است؟ از مـيـانِ جـمعيتِ حاضر، پاسخى كه آن حضرت را قانع سازد، شنيده نشد. عاقبت با عجز وناتوانى هـمه از گرد او پراكنده گشتيم . هر كس به سويى رفت ومن نيز به خانه یِ فاطمه آمدم، و فاطمه را از پـرسـشى كه رسولِ گرامى عنوان كرده بود، آگاه كردم. به او گفتم هر چند ياران آن حضرت كـوشيدند وپاسخ هايى نيز دادند، اما هيچ يك از آن ها نتوانست پاسخى را كه موردِ نظرِ حضرتش بود، بر زبان آرد. فاطمه گفت: پاسخِ سؤال را من مى دانم. آن گاه گفت: بهترين چيز براىِ زنان، آن است كه مردان آنان را نبينند وآن ها نيز، مردان را نبينند. مـن نـزدِ رسولِ خدا(ص) بازگشتم و گفتم: اى فرستاده یِ خدا! پرسشى كه مطرح كرديد، پاسخش اين است:(همان پاسخى كه فاطمه داده بود عرض كردم ). پـيـامبر از اين پاسخ خوشش آمد وگفت: اين پاسخ را از كه شنيده اى، تو كه هم اينك اينجا بودى و پاسخِ آن را ندادى؟ گفتم: از فاطمه. پيامبر(ص) فرمود: همانا فاطمه پاره یِ تنِ من است.

۳) روزى حسن وحسين در بـرابرِ ديدگانِ جدشان با هم كشتى مى گرفتند(وپيامبر داور آنان شده بود؛ اما نه يك داور بى طرف). پیامبر مرتب حسن را تشويق مى كرد و او را عليه حسين مى شوراند. دخـترش فاطمه بر جانبدارى پدر خرده گرفت و گفت: پدر! آيا از بزرگتر حمايت مى كنى و او را عليهِ كوچكتر مى شورانى؟ پيامبر فرمود: دخترم، نمى شنوى آواز جبرئيل را كه چگونه حسين را تشويق مى كند؟! من نيز حسن را تشجيع مى كنم.

۴) وقـتـى ابوبكر بر فرازِ منبر رسول خدا(ص) نشسته بود، كودكى خردسال از زيرِ منبر، به پرخاش او پرداخت وگفت: از منبرِ پدرم فرود آى. ابـوبـكر، براى اين كه حفظ موقعيت كرده باشد وخود را در انظار نبازد، سخن كودك را تصديق كرد وگـفـت: آرى هـمين طور است؛ اين منبرِ جدِ توست. اما در باطن، از حرف حسن(ع) رنجيد؛ ودر فـرصـتـى كـه بـه همراهِ رفيـقـش خدمتِ امير مؤمنان(ع) مى رسد، ضمنِ گلايه هايى چند، از اين سـخـن حـسـن(ع) ياد مى كند وآن را به رخِ حضرت مى كشد. ورفـيقـش هم اضافه مى كند: اين تو هستى كه فرزندانت را تحريك مى كنى وآنان را وا مى دارى تا در انظارِ مردم ابوبكر را تحقير كنند! حضرت در پاسخِ آنان فرمود:... شما خود مى دانيد ومردم نيز آگاهند كه فرزندم حسن، چه بسا، هنگامى كه جدش درنماز بود، صـفـوفِ جـماعت را مى شكافت و خود را به وى مى رسانيد ودر همان حال كه پيامبرِ خدا(ص) در سـجده بود، بر پشت او سوار مى شد؛ و رسول گرامى(ص)، با نهادنِ يك دست بر پشتِ طفل ونهادنِ دستى ديگر بر زانوىِ خود، برمى خاست، وبا همين وضع نماز را به پايان مى برد. و نـيـز مـى دانـيد ومردم مدينه هم فراموش نكرده اند، ساعاتى را كه پيامبر خدا(ص) برفراز همين مـنـبـر سـخن مى گفت، وحسن از در كه وارد مى شد، به جانبِ پدر مى دويد واز پله هاىِ منبر بالا مـى رفـت و بـر دوشِ جدش مى نشست، وبرگردنِ او سوار مى شد و پاها را بر سينه یِ مباركِ او آويزان مى كـرد؛ طـورى كه درخشندگىِ خلخالِ پاى او، از دور به چشم مى خورد و پيامبر(ص) همچنان سخن مى گفت وخطبه مى خواند. (شما خود انصاف دهيد) كودكى كه تا اين پايه با جدش مهر وانس داشته، طبيعى است كه مشاهده یِ جـاىِ خالىِ پدر ونشستنِ ديگرى بر جاىِ او، برايش دشوار و گران باشد. به خدا قسم من هرگز به او نياموخته ام كه چنين بگويد، وكار او به دستور من نبوده است...

۵) فـاطمه را در همان جامه اى كه به تن داشت، غسل دادم. به خدا قسم كه او پاك وپاكيزه و در نهايتِ طـهـارت بود. پس از انجامِ غسل، پيكر او را با باقى مانده یِ حنوط پدرش(كه از بهشت آورده بودند) حـنـوط كـردم ودر كفن پيچيدم وپـيـش از آن كه بندهاىِ كفن را گره بزنم، صدا زدم: اى ام كلثوم، زيـنب، سكينه، فضه، حسن، حسين! همه بيايـيـد و آخرين بار مادرتان را بـبـيـنـيـد، بـيـايـيـد واز وى توشه برگيريد كه ديدار به قيامت است. حـسـن وحـسـيـن جـلـو آمـدنـد وخود را بر سينه یِ مادرشان انداختند(آن دو مى گريستند و ناله مـى كـردنـد) و مـى گـفتند: واحسرتا از دورىِ جدمان محمد(ص) و واحسرتا ازجدايىِ مادرمان فـاطـمـه، اى مادرِ حسن، اى مادرِ حسين، سلامِ ما را به جدمان برسان وبه او بگو كه پس از وى، ما يتيم وبى سرپرست گشتيم. خـدا را گـواه مـى گيرم، ديدم فاطمه ناله اى كرد ودست هاى خود را گشود وبچه ها را درآغوش فـشرد وآنان را لحظاتى همچنان بر سينه داشت. در اين حال صدايى از آسمان به گوشم رسيد كه گفت: اى ابوالحسن! بچه ها را از آغوش مادرشان برگير، به خداسوگند، اين كودكان فرشتگانِ آسمان ها را به گريه نشاندند. خدا و رسول او(ص) درانتظارِ فاطمه اند. بچه ها را از آغوشِ مادرشان گرفتم وبندهاى كفن را بستم...

برگرفته از «اسـلـام و قـرآن»


********************************************************

Sunday, March 02, 2003

مذهب کاتوليک و شيعه:

پاپ = ولیِ فقيه
اسقف = آيت الله
کاردينال = حجت السلام
کشيش = امام جماعت مسجد
شماس = خادم مسجد
کتابِ مقدس = قرآن
ده يک = زکات
کليسا = مسجد
مريم مقدس = حضرت فاطمه
رُهبانيت = پرهيزگاری
راهب = درويش
کريسمس = تولد محمد
حواریون(12نفر) = دوازده امام
رفتن به کليسا در يکشنبه = نماز جمعه
حکمِ تکفير = حکمِ ارتداد
جنبشِ پروتستانیسم = جنبش خوارج
عيدِ پاک = شبِ قدر

برگرفته از «اسـلـام و قـرآن»


تحريف قرآن(قسمت دوم)
يكي ديگر از انواع تحريف، تفسيرِ به رای است.
يعني نظرِ گوينده را طور ديگر تاويل كنيم. مثلا اگر كسي به شما بگويد: «خوب نيستم» و شما بعدا بگویيد: «او آدم خوبي نیست و خودش هم همين را قبول دارد و گفته من خوب نيستم»؛ ولي منظور گوينده اين بوده كه حالم خوب نيست.
قرآن از اين نظر، بسيار آسيب پذير است و هر كسي ميتواند آن را به نفعِ خود تفسير كند.

فردی بنام ابوجندل که در زمانِ جوانی به محمد ايمان آورده بود، در زمان عمر شراب نوش جان می کند؛ ولی شربِ خمرِ او لو می رود و عمر حکم می کند بايد شلاق بخورد. ولی اين مسلمانِ مسلط به قرآن، به اين حکم اعتراض می کند و به آيه 93 سوره مائده اشاره می کند که: «بر کسانی که ايمان آورده و نيکوکارند اگر مومن و پرهيز گار باشند بر آنچه می خورند گناهی نيست»

البته عمر اين تفسير که « پس مسلمانان بنا به اين آيه هر چه بخواهند از جمله شراب ومشروبات الکلی می توانند بنوشند» را نمی پذيرد، و ابوجندل را شلاق می زند .

البته موضوع تحريف قرآن (تفسير به رای ) در زمان محمد نيز مشکل ساز می شده. به طوری که محمد را مجبور به تهديدمی نماید: «من فسر القرآن برايه فليبو مقعده من النهار = هر که قرآن را به رأی خود تفسير کند، جايگاهش در جهنم است»

اما من چند سوال دارم:

اگر قرآن کلام خداست چرا به زبانی گفته شده است که همه بتوانند آن را به هرگونه که دوست دارند تفسير کنند؟(قابل توجهِ طرفدارانِ کامل بودنِ زبانِ عربی) و چرا آن قدر دو پهلو است که حتا خودِ علمای اسلامی، زمان زيادی از عمر شريف و پر برکت خود را، صرف ياد گيری نحوه تفسير آن می کنند و در مورد فهم قرآن و تفسير آن می گويند: «اگر کسی بخواهد قرآن را درست بفهمد بايد شان نزول و متشابه و محکم و ناسخ و منسوخ و دهها موضوع ديگر را ياد بگيرد».
نکته ی جالب توجه اين است که هنگامی به تفسيرهایِ قرآن که توسط کسانی که ساليان عمر خود را برای ياد گيریِ اين علوم صرف کر ده اند، مراجعه می کنيد، می بينيد که آنها تفسيرهای مختلفی از قرآن می کنند و معلوم نيست کدام تفسير همان است که گوينده می خواسته بگويد .

پس بی خود ايراد نگيرم که چرا توصيه شده قرآن را بايد به زبان عربی بخوانيم دليل اين است که فهم قرآن در حد عوام نيست و مردم عادی چه کار به معنی و تفسير قران دارند؟

در اکثر توصيه های ملا ها اين آمده که قرآن را بخوانيد و ثوابتان را ببريد و تفسير آن را به ما بسپاريد. زيرا تفسير قرآن، علم می خواهد و کارِ هر کسی نيست .اين چه کتابِ آسمانی است که فقط عده ی خاصی می توانند آن را بخوانند و تفسير کنند؛ و بقيه بايد به دهان آنها نگاه کنند و حق اظهار نظر هم نداشته باشند. آيا بنظر نمی آيد که اين دکانی است که توسط عده ای فريبکار برای اغفال مردمان ساده لوح به کار می رود؟ اين موضوع ياد آور قرون وسطی است در آن زمان هيچ فردِ عادی، حق نداشته کتاب مقدس را بخواند و حتی داشتن کتابِ مقدس جرم بوده است.
اگر قران کتابی کامل و جامع و فراگیر است، همه بايد آن را بخوانند و بفهمند .
البته نظر خود من هم همين است. قرآن، خود به تنهايي گويا است، و با مراجعه به آن می توان به عمقِ کلاه برداری ای که قرنهاست بر سر مسلمانان درجه دو رفته، پی برد .
اين چه اصرار مشکوکی است که برای تفسير قرآن وجود دارد ؟
اگر به منابع اسلامی نگاه کنيد هزاران کتاب در مورد فهم قرآن نوشته شده که موضوع بسياری از این کتاب ها، تفسيرِ قرآن است.
آيا همين موضوع به سادگی نشان دهنده ی ناتوانی قرآن در بيان مقصود خود نيست که انسانهای بيشماری را مجبور به تفسير آن می کند؟ يادم می آيد که قديمها در همسايگی ما کودکی وجود داشت که مبتلا به سندرم داون بود و فقط مادرش سخنان نامفهوم او را می فهميد.و بايد سخنان اين کودک ناقص الخلقه را تفسير می کرد...
برگرفته از «اسـلـام و قـرآن»


مي دانيد فرق انسان با حيوان چیست؟ شايد يكي از مهمترين فرق هاي انسان با حيوان، انديشه ي انسان است! و مي دانيد تعصب يعني چه؟ يعني بدون اندیشه بودن، يعني بدون فكر بودن. من می خواهم درباره ی همه چيز سوال كنم؛ فكر كنم اگر چيزی خرافه باشد، آن را نمي پذيرم، حتي اگر آن چيز قرآن باشد. من به هیچ روی، مقدس بودن را قبول ندارم؛ چون تقدس يك موضوع، يعني در مورد آن فكر نكن. اما من انسانم و فكر ميكنم.
برگرفته از «اسـلـام و قـرآن»




نخستين کسی از قريش که برای محمد کتابت می کرد و به اصطاح وحی او را می نوشت، عبدالله ابن سعد ابی سرح بود که پس از مدتی مرتد می شود .
اما داستان مرتد شدن او، از اين قرار است که هنگامی که محمد آیه هایی را بعنوان کلام وحی برای او می خوانده، او با اجازه یِ محمد تغييراتی را در آن می داده و محمد هم آنها را می پذيرفته است.
مثلا در جايي محمد می گويد: «واللهُ عزيز الحکيم» ولی عبدالله به او می گويد: چطور است بگوييم: «والله عليم الحکيم» و محمد خوشش آمده و می پذيرد.
کم کم عبدالله به پيامبری محمد شک می کند و می گويد اين چه کلام وحی است که با نظر من تغيير می کند؛ تا بالاخره بر سر آيه یِ «و تبارک الله احسن الخالقين» با او اختلاف پيدا می کند.
ظاهرا اين آيه را عبدالله بيچاره سروده بوده، و محمد به زور می خواسته آن را وحی خداوند بخواند، ولی عبدالله زير بار نمی رود.
در نهايت، عبدالله از اسلام رو بر می گرداند و به مکه فرار می کند. محمد هم سراسيمه حکم ارتداد او را صادر می کند (مثل سلمان رشدی )، و بعد محمد در توبيخ او آیه هایی هم می گويد (آيه 93 سوره انعام ). محمد می گويد اگر عبدالله به پرده کعبه هم آويخته شود او را بکشيد (باز هم می گوييد دين اسلام خشن نيست).اما امان از دست روزگار که چه بازی هايي دارد.
اما ادامه داستان پس از فتح مکه: عبدالله که برادرِ شيریِ عثمان بود، دست به دامان او می شود. عثمان هم او را پنهان می کند تا آبها از اسياب بيفتد سپس او را بحضور محمد می برد و عبدالله هم مجددا اسلام می آورد و محمد پس از مکثی طولانی می پذيرد. اما بعدا از او می پرسند چرا بعد از مکث طولانی او را بخشيدی؟ و محمد جواب می دهد که منتظر بودم کسی بلند شود و گردن عبدالله را بزند؛ چون کسی اين کار را نکرد، من او را بخشيدم. (می دانيد که عثمان و نفوذش برای محمد خيلی اهميت داشته و به خاطر عثمان، محمد وی را نمی کشد. واقعا در صدر اسلام هم اگر کسی پارتی و کس و کاری نداشت بد بخت بوده، و اين مربوط به امروز نيست. و حتا در آخرت هم اگر مسلمانی، شفیع (پارتی) نداشته باشد کارش ساخته است. پس اين صفت از خدا گرفته شده و ما حق اعتراض نداريم!!!
اما همين عبدالله، بعدها سردار بزرگ اسلام شده و مامور فتح شمال افريقا می شود؛ و ظاهرا بخوبی از پس اين ماموريت بر می آيد؛ و بخاطر همين خدماتش به اسلام ومسلمانان، والی مصر می گردد. واقعا که پول و مقام است که تعيين کننده دين وايمان بسياری از انسانهاست.
بر گرفته از «اسـلـام و قـرآن»



تحريف قرآن ( قسمت اول )
وقتي به دبستان ميرفتم، داستانی درباره یِ يك قاضي و مجرم شنيدم؛ ماجرا از این قرار بود كه روزی، يک قاضي، متهمی را محكوم به مرگ ميكند و حكم دادگاه را اين گونه مينويسد: (بخشش لازم نيست، اعدامش كنيد )
اما منشي دادگاه، به هر دليلي، حكم را اين گونه مينويسد: (بخشش ، لازم نيست اعدامش كنيد )
ببينيد جابجايي يک ويرگول چه تاثيري در معنا مي گذارد!
مي دانيد كه در قرآن، آيه هایی را كه در مكه نازل شده اند، مكي و آيه هایی را كه در مدينه نازل شده اند، مدني می گويند. حال كافي هست که نگاهي به قرآني كه داريد بياندازيد، و ترتيب آيه ها و سوره هاي آن را بينيد، آيا به ذهن يك فردِ عاقل و بدونِ تعصب كه اين آشفتگي را در سوره هاي قرآن مي بيند، نمی رسد كه با اين ترتيب معناي قرآن دگرگون شده؟ در اكثر سوره هاي قرآن شما از هر موضوعي مطلبي را ميبينيد: هم از موسي هم از احكام و هم ازهر موضوع قابلِ تصورِ ديگری.
كتاب قرآن از نظر موضوعي شديدا آشفته است، و تحريف موضوعي آن يكي از انواع تحريف های آن است.
برگرفته از « اسـلـام و قـرآن »


در كتاب های معتبرِ تاريخي در باره یِ جمع آوري قرآن مطالب زيادي آمده است. اين جمع آوری در دو مرحله انجام شد؛ يكي در زمانِ ابوبكر و ديگري در زمانِ عثمان. تا پیش از اين كه عثمان به زورِ شمشير، قرآن ها را يكي كند، حداقل 7 قرآن مختلف وجود داشت و اين قرآن ها بقدري اختلاف داشتند، كه طرفداران هر قرآن ,طرفداران قرآنِ ديگر را كافر مي دانستند. قرآن كتابي است كه شديدا مورد تحريف قرار گرفته است. تعجب من اين است كه چگونه مسلمانان آن را كتابي آسماني محفوظ از تغيير و تحريف مي خوانند.
برگرفته از« اسـلـام و قـرآن »


در زندگی، نکته یِ بامزه ای هست: اگر چیزهایِ متوسط را نپذیرید، اغلب اوقات، بهترین ها نصیبتان خواهد شد!
« سـامـرسـت مـوآم »


موفقیت، چیز ساده ای است. اول تصمیم بگیرید که دقیقاً چه می خواهید، آن گاه تصمیم بگیرید که در صورت رسیدن به آن، بهایِ آن را بپردازید؛ و سپس آن بها را پرداخت نمایید.
« بـانـکـر هـانـت »


می گن گـــوگـــل همه ی ما ها رو خـریـده! من همین الان خبرشو توی وبلاگ هـپـلـی دیدم! یعنی راست می گن؟!
در ضمن: من که هنوز هیچ تغییری احساس نمی کنم!
هشدار: آقا لطفا شایعه پراکنی نکنید!
خواهش: هر کی تغییری دید، لطفا اطلاع بده!


وقتی همه هم عقیده هستند، معلوم می شود که هیچ کس به اندازه یِ کافی، فکر نکرده است!


مهمترین درسی که از تجاربِ خود در دورانِ جنگِ داخلی گرفته بودم، این بود که هرگز درباره یِ یک جنبشِ سیاسی، بر پایه یِ هدف هایی که آشکارا اعلام می کند، یا حتا واقعا در راهِ رسیدن به آنها می کوشد، داوری نکنم؛ بلکه داوریم تنها بر اساسِ وسایلی باشد که برایِ رسیدن به آن هدف ها به کار می برد. کسی که به وسایلِ بد روی می آورد، با این کارِ خود، ثابت می کند که دیگر به نیرویِ اقناعیِ استدلالاتِ خویش، باور ندارد.
وِرنِر هایزِنبِرگ، کتابِ «جزء و کل»، ص46.


بـرایِ علاقـه مـنـدانِ موسیقیِ افغانی، نام فـرهـاد دریـا، نامی بزرگ و شناخته شده است. این هنرمندِ نام آور و بی نظیر، با ساخته هایِ بسیار درخشان خود، بی گمان پیشتازِ هنرِ موسیقیِ افغانستان است؛ و نغمه هایِ دل انگیزی که در طولِ سال هایِ فعالیتِ هنریِ خویش پدید آورده، جایگاهی بس والا در تاریخ هنر موسیقی مشرق زمین خواهد داشت.
چند ترانه ی زیبا که من پیشنهاد می کنم اول آن ها را بـشـنـویـد؛ عبارتند از: خوشم می آید، آن سوی دریا، بِلندی ها، گُلُم گُلُم.


رهبر جون تویِ انتخابات شرکت نفرمودند!
اینم از اون خبرهایِ خیلی جالب بود! این اولین بار بعد از انقلابه که رهبر جون تویِ یک انتخابات شرکت نمی کنه هان! به نظرتون جالب نیست؟


اگر همه یِ افرادِ بشر- منهایِ یک نفر - عقیده یِ واحدی داشتند، و تنها یک نفر عقیده اش با آن باقیِ بشریت مخالف بود، عملِ اینان که صدایِ آن یک نفر را به زور خاموش کنند، همان اندازه ناحق و ناروا می بود که عملِ خودِ وی، اگر فرضاً قدرتِ این را داشت که صدایِ نوعِ بشر را به زور خاموش کند.
جـان اسـتـوارت مـیـل، رساله یِ «دربـاره یِ آزادی»


زن هـا وقـتی لبـاسی می بـیـنـنـد، از خود بی خود می شـونـد؛ و مـردان وقـتی لبـاسی نـمی بـیـنـنـد!


در همه یِ انقلاب ها، یک تبِ تندِ انقلابِ عناوین و اسامی پدیدار می گردد؛ که به گیج نمودن و بیزار ساختنِ مردمِ عادی می انجامد. تغییرِ نامِ همه یِ چیزها، از شهرها گرفته تا خیابان ها، موسسات و بچه ها؛ و در برخوردها، نظر این است که نامِ یک چیز را دگرگون کنید، تا آن چیز را دگرگون شده یابید. مهمتر از انقلاب در عناوین و اسامی، چیزی که برایِِ مردمِ عادی ناگوار می آید، تحمیلِ انواعِ عادت های تازه یِ انقلابی است، و اضافه بر آن، فشارهایِ زندگی...
بی آزارترین فردِ کشور و برکنارترینِ آنها از سیاست، نمی تواند بگوید که نوبت او و خانواده اش، کِی فرا خواهد رسید؛ و چه زمانی او را به عنوانِ یک دشمن طبقاتی و یک ضدانقلابی به دادگاه فرا خواهند خواند...
ذمائم اخلاقی دیگری از نوعِ تجسس و جاسوسی در احوال و اسرارِ اشخاص، سخن چینی، غیبت، کینه ورزی و خصومت، مشروعیت و شیوع خطرناکی پیدا می کند.
مردم عادی ، در حالی که از شادی ها و گناه هایِ عادی شان باز داشته می شوند، ناچار می شوند که برایِ دولتِ انقلابی، در نبردِ آن با دشمنان داخلی و خارجی بجنگند و یا دستِ کم با صدایِ بلند و آشکارا، پیوسته هورا بکشند و در معرضِ محرومیت ها و رنج هایِ کمیابیِ ملازم با جنگ و نارسایی هایِ ناگزیرِ حکومتِ نوین قرار گیرند، و به اوجِ شرایطِ انقلابی در همه یِ زمینه ها، در انتشارات، تئاتر، سکوهای وعظ و خطابه، تظاهراتِ همگانی و از همه بالاتر، به قرار گرفتن در میانِ هیجان هایِ عصبیِ جانفرسا و همگانی، تن در دهند. دیر یا زود، این فشارها را تحمل ناپذیر می یابند و آماده می شوند که به هر کسی که بتواند به این وضع خاتمه دهد، خوش آمد بگویند!

بر گرفته از کتاب کالبدشکافی چهار انقلاب ، نوشته ی کِرِین بِرینتُن(Crane Brinton)


شکست انـتـخـــابـــات شهر و روستا، پیام های متفاوتی در خود دارد و از زاویه های متفاوتی قابل تحلیل است. آیا مردم از جناح اصلاح طلب، امید بریده اند؟...
تعداد رای های به دست آمده از حوزه انتخاباتی تهران ، بین چهارصدوپنجاه هزار تا هفت صد هزار تخمین زده می شود.
زمان، داوری خود را خواهد کرد.


********************************************************

Saturday, March 01, 2003

بـهـای نـفـت از مرز چهل دلار گذشت، که در 12 سال گذشته، بی سابقه بوده است.


********************************************************

» خانه