ایمانِ کافر
برای این که بت پرست نباشی، کافی نیست که بت ها را شکسته باشی؛ بایستی خویِ بت پرستی را ترک گفته باشی. نیچه

Thursday, April 03, 2003

دوستِ خوبم مزدک، در وبلاگِ خود متنی را نوشته بود، که مرا به یادِ خاطره ای انداخت. و آن خاطره، این بود:
چند سالِ پیش، هنگامی که زمانِ کوتاهی در کشور پاکستان بودم، دوره یِ آموزشِ دستور زبان فارسی برایِ برخی از دوستانِ افغانی که همگی در کادر آموزشیِ چند مرکز آموزشی مشغول به کار بودند، برگزار کردم. در کنارِ این دوره یِ آموزشی کوتاه مدت، در بیشتر شب ها، جلسه های شعرخوانی نیز برگزار می شد، که در آن ها، هم به شعر کهن، و هم به شعر نو پرداخته می شد. در یکی از آن شب هایِ شعرخوانی که در خانه یِ مدیر یکی از مدرسه های افغانی برگزار می شد، اتفاقن کسی که مسئول آوردنِ کتاب های شعرِ در نظرگرفته شده برایِ آن شب بود، به جلسه نیامده بود؛ و ما از سر ناچاری، از میزبان که اتفاقن پزشکِ مشهوری هم بود، تقاضا کردیم که کتابِ شعری برایِ آن شب به ما به امانت دهد.
ایشان فرمودند که به دلیلِ اسباب کشی از آن محل، تمامی کتاب هایشان را به محلِ دیگری فرستاده اند، و تنها کتابِ موجود در خانه، کتابِ اشعارِ حضرتِ امام!!! است. و البته من که تصور نمی کردم که حرفِ این دوستِ هَزاره یِ ما، چیزی به جز یک شوخی باشد، شروع به توضیح دادن درباره یِ این کتاب کردم با چنین مضمون و برهان هایی (نقل به مضمون):
این آقایِ امامِ راحل، در تمامیِ عمر طولانیِ خود، بسیار به ندرت موفق شد که یک جمله یِ فارسیِ سلیس و روان و با رعایت قانون های ادب فارسی بگوید و شیوه یِ سخن گفتنِ ایشان، همواره دست مایه یِ جوک ها و لطیفه هایِ عامیانه بوده است. نمونه یِ عینی و تجربیِ خودِ من:
در دورانِ دانشجویی، معمولن تفریحِ آخرِ هفته یِ من و دوستانم، کوه پیمایی در ارتفاعاتِ شمالِ تهران بود. مینی بوس هایی که مسیرِ تجریش-درکه را می رفتند، از کنارِ دیوارِ دانشگاهِ شهید ملی! (بهشتی) رد می شدند؛ و بر رویِ یکی از این دیوارها، این جمله از امامِ راحل با عظمتِ تمام نوشته شده بود :
« اسلام و قرآنِ کریم آمده، تا انسان را به همه یِ ابعادی که در انسان است، برسانند او را » !!!
اکنون پرسش اینجاست که کسی که در شیوه یِ سخن گفتنش تا بدین پایه بدور از رعایت اصول بنیادیِ زبانِ فارسی بوده است، چگونه به یکباره و یکشبه، شاعری توانمند می تواند شد؟ و اساسن چگونه است که در طولِ زندگیِ ایشان و تا پیش از مرگشان، نه خود، و نه هیچ کسی به پایه یِ نبوغ و استعدادِ شعرسراییِ ایشان پی نبرده و کوچکترین اشاره ای نکرده؛ و اکنون پس از مرگ، به یکباره دیوان شعرشان به زیورِ طبع آراسته می شود؟
و نیک بنگریم، به راحتی در برخی از شعرهای این کتاب، ردپایِ برخی از شاعرانِ همین سال ها را می توان گرفت؛ همچون حمید سبزواری و شهریار ( لطفن طرفدارانِ سینه چاکِ این دو شاعر، از گروگانگیری به سبکِ دانشجویانِ خط امام، خودداری فرمایند! چون این تنها حدس و گمان من است، و بر پایه یِ آشانیی ام با سبک و روشِ این دو شاعر بدان رسیده ام؛ و هیچ مدرکی در دست ندارم. تازه اگر هم درستیِ این گمانه زنی معلوم شود، باز هم معلوم نیست که آیا این کار با رضایتِ این شاعران انجام شده یا خیر ).
( پایانِ نقلِ قول از خودم! )
البته این دوستِ افغان/هزاره/پزشک/معلم ما، تا اینجا را تنها تاب آورد، و ضمن دعوتِ من به بیرون از خانه، نخست به من یاد آوری کرد که چون من میهمانِ ایشان بوده ام، از نظرِ اخلاقی و سنتی، ناراحت کردن و آزار دادنِ من در حریمِ خانه یِ ایشان (میزبان)، کاری ناپسند بوده؛ و ایشان مرا به خارج از خانه دعوت کرده اند تا در آن جا سر این حقیر را با چاقویِ آشپزخانه ببرند! (باور کنید که شوخی نمی کنم). این که من چگونه با پادرمیانیِ ریش سفیدان و دوستان از چنگِ این دوست عزیز گریختم، خود البته حدیثِ دیگریست!
...
خاطره ای جالب که نه ، اما فرموش نشدنی برایِ من بود! شما چه فکر می کنید؟



********************************************************

» خانه